احساس سردرگمی میکردم. انگار در تنهایی یک کشتی را بدرقه میکردم که در تاریکی دور میشود. بااینحال قلبم با اشتیاقی حزنآلود میتپید. تاریکی طعمی شیرین داشت. بیهیچ معنایی یاد همراهی اخیر با تتسوئو افتادم. دلهره روایتی وهمآلود و شاعرانه از رویایی زنی جوان با خاطرات فراموششده، کلاف روابط خانوادگی و حقیقتی است که لایهلایه به کشف آن نزدیک میشود. یوشیمونو، با نثری مینیمالیستی و تأثیرگذار، دنیایی خلق میکند که در آن مرز حقیقت و خیال کمرنگ میشود.
یایوی، دختری نوزدهساله، در نگاه اول زندگی معمولی و آرامی دارد؛ او با پدر، مادر و برادر کوچکترش، تتسوئو، زندگی میکند. اما در پس این آرامش، یایوی با احساسی مبهم و ناآرام دستوپنجه نرم میکند، احساسی که به او میگوید چیزی مهم از کودکیاش گم شده است. فراموش کرده است. یایویی هیچ خاطرهای از گذشتهاش ندارد: «نه در ذهنم، نه در عکسها... هیچی.»
یایویی از خاله خوشش میآید و هرچه بیشتر بهسویش کشیده میشود. سرانجام از خانه میگریزد و نزد خاله میرود و همین آغاز سفری است که به رویارویی با حوادث گذشته میانجامد و زندگیهایی زیرورو میشوند.