گاهی باید از چیزهایی که عقب نگهت میدارند خداحافظی کنی تا جلو بروی....
شبحی پیدا میشود و بذر دوستی را به دختری به نام ثریا تقدیم میکند. تنهایی دختر مانند خاک حاصلخیزی در قلب اوست که آن بذر را در اعماقش فرو میبرد. دختر آن قدر به بذر نوپای نوکاشته فرصت میدهد تا رشد کند و تمام وجودش را در بر بگیرد، تکههای شکستهاش را پیوند بزند و او را یکپارچه کند.