زن خیاط همسایه عاشق جمع کردن تکه پارچه هایی از مشتریان بود. او خاطره و راز همه ی آنها را میدانست. روزی خانم خیاط با خرده پارچه ها بالشی هفت تکه درست کرد و به دختری هدیه داد.