رابطهٔ عجیب نویچ با واژگان در رمان اولش پیداست. تقریباً هیچ جا توصیفهای معمول را به کار نمیبرد و همه چیز را از زاویهٔ دید، صافیِ ادراک و لمس خودش میگذراند و برای ساختن جملههای اغلب طولانیاش از واژگان دست نخوردهتر و غریبتر استفاده میکند. از نویسندگان تک افتادهتر و مهجورتر ولی با نبوغی تأیید شده وام میگیرد و با درگیرشدن در افکارشان و ارجاع به سبکشان انگار خودش و قهرمانش را در انجمنی خصوصی با آنها جا می هد و ما را هم در حین دنبال کردن داستان به کندوکاوی عمیقتر در کاربرد ادبیات برای انعکاس تجربهٔ زیسته و تسلی بخشیهای آن سوق می هد.
همه چیز در شهر چسبناک بود، نردهها و دستگیرۀ درها لیز از عرق آدمهای دیگر، هوا سنگین از بوی ناهار روز قبل. مدام دوش آب سرد میگرفتیم و در خانه با لباس زیر میچرخیدیم. زیر جریان آب سرد تصور میکردم پوستم جلزوولز میکند و از رویش بخار بلند میشود. شبها روی ملافه هایمان میخوابیدیم و انتظار خوابی تکه پاره را میکشیدیم با رؤیاهای تبدار.