یکی از شبهای پر سوز و سرمای آخر سال برف میبارد.همه به خانههایشان میروند تا خود را در کنار آتش گرم کنند و شام گرم بخورند. اما دخترکی هست که نمیتواند به خانه برود، نه تا وقتی که کبریتهایش را بفروشد