کتاب دایره
دختر وا رفت. آرام آرام رفت و نشست لبه ی لاستیک و خواست گریه کند که یکهو یک سگ زرد از توی لاستیک بیرون پرید و واق واق کرد دختر ترسید اما بیشتر که نگاه کرد دید کله سگ شبیه کله یک دختر است؛ یک دختر که خیلی شبیه خودش بود خیال کرد خواب میبیند. انگار توی آینه خودش را میدید.