پدر گفت: هنری؟ امروز اولین روز مدرسه است. تو به شانس داری...»

هنری دست از کشیدن دم اسب‌های اسباب بازی پیتر برداشت و با تعجب پرسید: چی گفتی؟ مارگارت داره میاد اینجا؟!»

بهنام که مدتی است پدرش بی‌خبر خانه را ترک کرده به توصیه‌ی خاله‌‌اش که در آلمان تحصیل می‌کند به نوشتن خاطرات روزمره روی آورده که...

ده داستان و هر داستان بازخوانی گوشه‌ای از زندگی عقیله‌ی بنی هاشم بانو حضرت زینب (س).

کتابی شیرین و آرام بخش که کودکان را به دنیای رویایی و لحظات دلنشین قبل از خواب می‌برد.

این کتاب با زبان ساده و جذاب از دل کودکانی روایت می‌شود که عاشق لحظات شاد و خاطرات زیبایی هستند که با پدر بزرگشان می‌سازند. کودک از پدربزرگش می‌گوید که با او بازی می‌کند داستان‌های بامزه تعریف می‌کند، چیزهای تازه به او یاد می‌دهد و لحظات خوش و دلنشینی برای او به یادگار می‌گذارد.