تام که به تازگی در بیمارستان قدیمی لردفانت بستری شده است.در شبی تاریک، ناگهان با شنیدن دوازدهمین ضربه ساعت ،متوجه می شود چند نفر از کودکانی که در بخش اطفال هستند،از تخت هایشان بیرون آمده اند و قصد ماجراجویی دارند.
آن موقع، به نظرم فکر خوبی بود. نقشه ام ظرافت و سادگی خاصی داشت، از این نقشه های لوس الکی نبود؛ ماشین مامان را برمی دارم و تخته گاز می زنم به دل جاده. من شانزده ساله ، بدون گواهینامه ، آن هم با حال خراب ، رانندگی می کنم...
کتاب "به یک بابا و مامان مناسب نیازمندیم"، داستان پسری به نام بری را در خود جای داده که به خاطر دلایل مختلف از پدر و مادرش ناراضی است و یکی از این دلایل اسم تاریخ مصرف گذشتهای است که روی او گذاشتهاند.