روباه گفت: «من نمی‌تونم با تو بازی کنم، چون منو اهلی نکردن.» شازده کوچولو گفت: «اوه! لطفاً منو ببخش.» ولی بعد از کمی فکر گفت: « «اهلی» یعنی چی؟» روباه گفت: «تو اهل اینجا نیستی، دنبال چی هستی؟» شازده کوچولو گفت: «دنبال آدما می‌گردم، «اهلی کردم» یعنی چی؟ » روباه گفت: «آدما تفنگ دارن و شکار می‌کنن. این کارشون خیلی آزاردهنده است. اونا مرغ‌ها رو پرورش می‌دن. اینا تنها کارایی‌اند که آدما دوست دارند بکنن. آیا تو هم دنبال مرغ‌ها هستی؟ » شازده کوچولو گفت: «نه، من دنبال دوست می‌گردم. «اهلی کردن» یعنی چی؟» روباه گفت: «اهلی کردن کاریه که خیلی وقته به دست فراموشی سپرده شده، یعنی ایجاد دلبستگی کردن.»

نامه ای عاشقانه به کتابفروشی های سراسر جهان

داستان پسری به نام جورج که پدر او سال‌ها پیش و زمانی که کودک بوده فوت کرده است.

یعقوب کذاب روایت رنج و امید و ناامیدی ساکنان یک گتو است...

سال ۲۰۳۴. از حوادث وادنخا یک سال گذشته است.

خالد حسینی، با تعلیق و نیرویی تکان‌دهنده، به خوبی نشان می‌دهد که چگونه عشق یک زن به خانواده‌اش، می‌تواند او را به سوی ایثاری قهرمانانه و شوکه‌کننده سوق دهد و این که در نهایت، عشق و یا حتی خاطره‌ی عشق، کلید امید و جان به در بردن از شرایط سخت است.