واسیا که تقدیرش نامعلوم است، از حقایقی غافلگیرکننده دربارهی خود پرده برمیدارد و در همان حین با تمام وجود میکوشد تا روسیه و موروزکو و دنیایی جادویی را نجات بدهد که برایش گرانبها است....
تونیو آسپیلکوئتا رؤیایی در سر دارد: سرزمینی متحد و یکپارچه، سرزمینی غرق نغمهها و ملودیها. اما کاوش بیوقفهی تونیو در ژرفای موسیقی و تاریخ، و تلاش وسواسگونهاش برای نگارش کتابی که روایتگر این رؤیا باشد، او را به ورطهای بس پیشبینیناپذیر میکشاند، به نقطهای که بازگشت از آن میسر نیست.