خبردار میایستم. به سر و وضعم دقیق میشوم. در حضور بزرگ ارتشتاران با زیرشلوار و زیرپیراهنی ایستادهام! دارم از خجالت آب میشوم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ باورم نمیشود. کاش زمین دهان باز میکرد و من را در خودش فرو میبرد، ولی در این موقعیت قرار نمیگرفتم....
شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخوشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانیاش افتادند که چهره و پیشانیبلندش چشم هر بینندهای را خیره میکرد....
ماجرای کتاب پیش رو حول نویسندهای پیش میرود که مدتی را برای نوشتن داستان جدیدش در خانه تنها مانده و خانوادهاش دور و در سفرند. زمانی که او از خانه خارج میشود، با رانندهای مواجه میشود که سوالی مشکوک و عجیب میپرسد...