کاراته یک سوسک بود، اما نه یک سوسک معمولی.
او به هرچیزی لب نمی زد
و توی یک خانهی عروسکی دنجِ کپک زده و راحت زندگی می کرد...
تا اینکه مامانبزرگ مایر به خانهی سالمندان رفت
و زندگیِ قشنگ کاراته تمام شد.
صاحب خانه ی جدید با دمپایی افتاد دنبال سوسکی
و خانه ی عروسکی اش را هم پرت کرد وسط آت آشغال ها.
اما سوسکیِ زبروزرنگ کوتاه بیا نبود.