در رمان "حافظه"، «عدن» شخصیت اصلی داستان است که به خاطر تصادف شش سال از عمر خود را از یاد برده است و اگرچه فردی بیست و سه ساله است، ولی در هفده سالگی خودش متوقف شده و بقیه سالها دیگر برایش وجود ندارد؛ به همین دلیل تصمیم میگیرد سفری در نیستی داشته باشد و رابطه حافظه با روح و عواطف خود را بیابد. عدن فقط اطلاعاتی را میداند که توسط خانواده و دوستانش از آن سالها روایت شده است. آنچه باعث شده این رمان جذاب روند و سیر خود را حفظ کند و خواننده را تا پایان کتاب نگهدارد احساسات عدن است؛ او آزرده خاطر شده و احساس میکند نه گذشتهای دارد و نه آیندهای؛ حتی نمیتواند عقاید خود را ابراز کند. در سالهایی که عدن آنها را از یاد برده حادثهی عاطفی بسیار مهمی رخ داده است که نمیداند چیست جسم و ذهنش نیز با او یاری نمیکنند و عمداً آن دوران را به یادش نمیآورند. ذهن عدن به خاطر آسیب عاطفی برخی از وقایع زندگیاش را پاک کرده است؛ وقایعی که عدن در تلاش برای فهمیدن آنهاست. آیا او در این مسیر موفق میشود؟ آیا میتواند پازلهای گمشده زندگیاش را در کنار یکدیگر قرار دهد و دوباره به زندگی عادی خویش بازگردد؟ آیا او میتواند بدون حافظه به زندگی خود ادامه دهد؟