مترسک، تین وودمن و شیر ترسو، همه به دنبال یک جادوی بیرونی هستند که به آنها ویژگیهایی را بدهد که از قبل در خود دارند اما زمینهی نشان دادنش فراهم نشده و این باعث شده است که این ویژگیها از چشم خود آنها پنهان بمانند. هنگامی که این افراد به یک خندق عمیق میرسند(در فصل هفتم)، شیر ترسو داوطلب میشود تا از روی آن بپرد. او در این صحنه میداند که اگر موفق شود میتواند دوستانش را با خیال راحت از این خندق عبور دهد. شیر ترسو در گفتوگو با همراهانش دربارهی پریدنش از خندق میگوید: «...خودم از این که پرشم ناموفق باشد و به داخل خندق سقوط کنم خیلی میترسم...اما فکر میکنم راه دیگری جز این کار ندارم...». شیر متوجه میشود که شجاعت یعنی برخلاف ترس عمل کردن و نه در غیاب ترس.