راوی کتاب "بچه ای که نمی خواست آدم باشد" نهتنها آدم نیست! بلکه از آدم نبودن خودش حسابی راضی است اما از بین آدمها چند نفری را خیلی دوست دارد.این راوی ناآدم، بچه شتری است که «بچه» صدایش میزنند! صاحب بچه، پسر بازیگوشی به نام «آدی» است. بچه از آن شترهای عشق خاطرهسازی است. اصلا برای همین دلش میخواهد جهانگرد باشد ولی فکر میکند با داشتن صاحب درستمواظبتنکنی مثل آدی که اشتباهش را گردن دیگران میاندازد، نمیتواند خاطرات زیادی داشته باشد و ناکام از دنیا میرود.یک روز که آدی و بچه تحت تعقیب و گریز دو مرد بودند و نزدیک بود کتک بخورند، مرد مهربانی آمد و گفت کسی حق ندارد حیوانات را اذیت کند. بچه یک دل نه، صد دل عاشق مرد مهربان شد. این یک خاطره جدید و خوب برای بچه بود. ولی به خاطرات بیشتری احتیاج داشت تا مثل عمویش هرجا که رفت چیزهای جدیدی برای تعریف کردن داشته باشد. برای همین تمام اعتمادش را داد دست آدی و نصف شب همراه او، اجازه نگرفته از خانه رفت بیرون!آنها میخواستند پشت کاروان پدر آدی، حرکت کنند و از دور، همراه با کاروان، دنیا را تماشا کنند. بچه دلش میخواست مرد مهربان هم در کاروان باشد تا مدام او را ببیند و دلتنگ نشود.آن دو نفر خبر نداشتند سفر بزرگتری منتظرشان است. سفری که خیلیها دوست داشتند به جای بچه و آدی آن را تجربه کنند. سفری که تجربه و خاطره آن تا سالهای سال روی زبانها تعریف شود و توی کتابها نوشته شود. بچه توی خوابش هم همچین خاطرهسازی را نمیدید!