دو ضربه طبق عادت بر گونهاش زد و آماده شد تا اولین جنازه یخچال جدید را سر و سامان دهد! حس دانشآموزی را داشت که میخواهد روز اول مهر بعد از مدتها صبوری، کیف و کفش جدیدش را امتحان کند. هر چند او چنین چیزی را فقط در خیال تصور میکرد، چون همیشه مجبور بود زیر سایه لباسهای کهنه برادر بزرگترش قد بکشد و چیزی از عطر وسایل جدید و نو نفهمد. شاید اولین بوی تازگیای که به مشامش خورده بود بوی موهای تافتزده همسرش در شب عروسی بود که عطر شکوفه میداد و دومین چیز هم همین یخچالهای سه کابینه سردخانه!