بوقلمون صفت یا حربا نام داستان کوتاهی است از آنتوان چخوف که در سال ۱۸۸۴ نوشته است.او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشته است. وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند
یک بار دیگر زوزه سگ به گوش می رسد و یک بار دیگر فریاد مرد شنیده می شود. چهره های خواب آلود در میان قاب پنجره ها پیدا می شوند و جمعیّتی که انگار از زیر زمین سبز شده باشند، دور آنها گرد میآیند.
پاسبان می پرسد: فکر می کنی اغتشاش شده باشد؟
آچو میهلوف به سمت چپ می چرخد و به طرف جمعیت می رود. نزدیک در حیاط، مرد سفیدپوش را می بیند که دست راستش را بالا نگهداشته و انگشت خونین اش را به جمعیت نشان می دهد.
در چهره نیمه مستش حالتی وجود دارد که گویی می گوید: صبر کن! اگر سزای این کارت را کف دستت نگذاشتم؛ خبیث لعنتی!
با دیدن مرد، آچومیهلوف تازه می فهمد که او خریوکین آهنگر است. باعث و بانی تمام این سر و صداها ـ یعنی سگی سفید و جوان با لک های زرد رنگ بر پشت ـ در حالی که روی زمین، وسط جمعیت ولو شده، سرتا پایش می لرزد و در چشمان پر آبش نگاهی حاکی از بی اعتمادی پیداست....