بزغاله چی گفت؟ هیچی؛ فقط از بالای درخت پرید پایین، و چهکار کرد؟ هام ... کلاه بنفش قورباغه را خورد. قورباغه ایستاد و فریاد زد: «چرا کلاهم را خوردی؟»
سنجاقک داد کشید: «چرا فرشم را خوردی؟»
ملخ جیغ جیغ کرد: «رومیزیام را خوردی.»
گنجشک گفت: «پیشبندم را یک لقمه کردی.»
بزغاله چی گفت؟ هیچی؛ فقط شروع کرد به دویدن. بدو بدو دوید و همه به دنبالش دویدند. رفت و رفت تا به بالای تپّه رسید.
آن طرف تپّه، یک گلزار بنفش بود. زمین پر از گلهای زنبق بود. قورباغه و ملخ و سنجاقک و گنجشک، بالای تپّه ایستادند و به گلزار نگاه کردند.