به نیمه بازی نزدیک میشدیم که دیدم نگهبانهای دور میدان خبردار ایستادند. یکی از افسران اردوگاه ایستاده بود کنار خط و درحالیکه سر تکان میداد بازی را تماشا میکرد افسر فرنجش را درآورد. با زیرپوش آمد توی زمین و گفت میخواهد بازی کند. سرباز کاظم برایمان خط ونشان کشید و گفت خدا به دادمان برسد.