ندیدهبودم خودش را. درد داشت ندیدنش؛ فقدان او. من مردِ آن غیبت نبودم. از پَسش برنمیآمدم. تلاش میکردم برای فراموشی؛ فراموشکردن کسی که ندیدهبودم. خاطره نداشتم از او. نمیشد فراموشش کرد.