این رمان، داستان اوج و فرود شهر خیالی ماکوندو را از طریق تاریخچه و سرگذشت یک خانواده روایت میکند و شرحی غنی و درخشان است از زندگی و مرگ، و سرگذشت تراژی کمدی نوع بشر.
ماجرای کتاب از این قرار است که وقتی مردم ماکوندو به در خانه دکتر میآیند این دکتر که رفتار بسیار عجیبوغریبی دارد و سالهاست به طبابت دست نزده از مداوای قربانیان یک شورش سر باز میزند... سالها بعد دکتر خود را دار میزند و مردم امیدوارند بوی فساد جسدش شهر را پر کند و امیدوارند او در گوشهی تنهایی خود بپوسد...
گابریل گارسیا مارکز نگارش این داستانها را در دهه ۱۹۷۰ آغاز کرد. مجموعه اولیه هجده داستان داشت که پنج داستان را برای فیلم بلند و یکی را هم برای مجموعه تلویزیونی نوشته بود.
رمان در ماه اوت همدیگر را می بینیم حکایت سفر هر ساله آنا مگدالنا بچ بود، زنی چهلوشش ساله، به جزیرهای بر سر قبر مادرش است. او نمیداند که مادر چرا این جزیره را برای منزل جاودانیاش برگزیده، اما حس میکند که رازی در کار است.
رودریگو با تماس مادرش از مکزیک متوجه می شود غول ادبیات جهان سرما خورده و باید هر چه سریعتر خودش را به بالینش برساند چون به اعتقاد مادر این سرماخوردگی قطعاً پیرمرد را از پا درخواهد آورد.