جنی در تمام زندگیاش آرزوی زندگی در جایی دیگر را داشت. او که با مشقت در یک دباغی کار میکند، از زندگی ترسناک در شهر بندری دورک و مراقبت از خواهر کوچکترش زوسا خسته است. البته تا زمانی که هتل مگنیفیک به شهر میآید...
«مریم» و «یادگار» خواهر و برادری هستند که در یک خانواده سنتی زندگی میکنند. پدر این خانواده در داستان حضور ندارد و مریم و یادگار به شرح زندگی خود با مادر، دوستان و همسایههایشان طی دو فصل میپردازند.
بن بازیکن برتر یونایتد است و بازی برای این تیم را خیلی دوست دارد. اما حضور در مدرسه برایش غیرقابل تحمل شده؛ چون مجبور است راز بزرگی را از معلم و همکلاسیهایش پنهان کند. این مشکل به بازی او هم ضربه زده. آیا او میتواند غرورش را زیر پا بگذارد و کمک بخواهد؟ یا باید برای همیشه قید فوتبال را بزند؟