از روز اولی که تعطیلات تابستان شروع شد و هری به خانه برگشت، خانوادهی درزلی چنان با او بدرفتاری کرده بودند که هری فقط دلش میخواست به مدرسهی جادوآموزی و افسونگری هاگوارتز برگردد. اما...
«هستی» دختر 12 ساله و پرشر و شوری است. او عاشق ژیمناستیک و فوتبال است و از عروسک و کارهای دخترانه بیزار است. روزی بر اثر جنبوجوش فراوان دستش میشکند و پدر که در دریا روی نفتکش کار میکند، از اینکه نتوانسته به سر کار برود و مجبور است هستی را به بیمارستان ببرد خشمگین است؛ اما به زودی خبر بمباران شدن نفتکش و آتش گرفتن آن را میشنود و پدر و اهالی خانواده شکستن دست هستی را سبب خیر دانسته و به او افتخار میکنند...
شاید گاهی وقتها برایت این سؤالها پیش بیاید: «من کیام؟ چطور به اینجا رسیدهام؟ یا کجا میروم؟» بعضی از سؤالها خندهدارند، بعضیها هم تو را به فکر فرو میبرند و بعضیها هم همینطوری تصادفی انتخاب شدهاند.
کتاب "مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه"، شامل مجموعه داستانکهایی با وقایع، ماجراها و شخصیتهای مستقل است و با روایتی شیرین و جذاب، شور و شادابی جانبازان عزیز و سرافراز کشورمان را به تصویر میکشد.