صبح یکشنبه آوریل 1813 بود ، صبحگاهی که نوید یکی از آن روزهای روشن را داد که پاریسی ها ، برای اولین بار در سال ، سنگ فرش های خشک در زیر و یک آسمان بی ابر را می بینند
در این کتاب از مجموعهی «ماهی چاق گندهی من که زامبی شد» ماجرای دو داستان را میخوانیم. در ماجرای اول بچهها در سفر به ساحل مارماهیها، آنجا را سوتوکور میبینند. معلوم میشود همهچیز زیر سر یک مارماهی خبیث وحشی است....