صدای زنانهای از دوردست به گوش رسید. «راسکو، راسکو» اَبی با خود فکر کرد که حتما یک نفر داشت سگش را صدا میزد که شب به خانه برود. «راسکوووو!» کلمه کشدار و با لحنی آوازگونه بیان شد، ولی ردی از کلافگی در خود داشت.
شاید لویی ویتون وقتی در چهارده سالگی، با پای پیاده، 400 کیلو متر را طی کرد تا به پاریس برسد و کاری برای خود بیابد، سفری که به دلیل فقر دو سال طول کشید، هرگز فکر نمیکرد که بتواند در آیندهای نه چندان دور، یکی از بزرگترین امپراطوریهای لوکس جهان را بنا کند.