ازهر جرجیس با زبانی طنز ما را وسوسه میکند تا زندگی یک عکاس بینام و نشان را که تمام هدفش یک زندگی آرام و یک مرگ بیسر و صداست دنبال کنیم. کمال، عکاسی که همواره دوربینش را به همراه دارد در بازارها و کوچههای قدیمی و سالخورده پرسه میزند و تاریخِ زندگی مردم و شهر را ثبت میکند.
عزیز عواد، کارمند بایگانی، تلاش میکند خانوادهی کوچکش را از تباهی نجات دهد اما ناخواسته خودش را غرق در کورهی گورها و قصههای کودکان مرده و مطرود میبیند...