سرگذشت کلوپ آبی در ایران با تریلوژی دوچرخه سواران - تاج - استقلال داستانی پر از رنج و فخر و غم و شادیهای هشتاد ساله است. که نوشتن از تاریک خانه ها و روشن خانه هایش تنها از دست بورخس یا بارگاس یوساها بر می آید نه من لبریز از درامها حماسه ها تراژدیها و کمدی های عاقبت سوز داستان از بلند پروازیهای ستوان یکم اهل محلات پرویز خسروانی آغاز شد. که عشقش نشستن روی زین دوچرخه بود آن هم در زمانه ای که بایسیکل رانها بدون اجازه ی شهربانی جسارت سوار شدن بر آن را نداشتند. مردی که مثل طوفان در سربند و آب کرج میراند تا به خط پایان برسد. سپس به علی آقا دانایی فرد پیوند خورد که ملی پوشهای سبیلویش را بچه صدا میکرد و با خطاطی شماره پلاک اتومبیلهای تهران قدیم در مقابل کلانتری سوار برایشان توپ و کفش میخرید از نابغه ای به نام کاپیتان محمد خاتم آغاز شد که در هشت رشته قهرمان ایران بود و وقتی کایتش سقوط کرد امجدیه عزاخانه شد. همان امجدیه و همان آزادی که بعدها با عاشقانگی دو قلندر آبی پوش زینت المجالس شد منصور و ناصر آه از آن منصورم و آن ناصرم!