فرزام ، مردی که دیگر سال های چلچلی را پشت سر گذاشته است ادبیات داستانی

بچه که بودم فکر می کردم چه قدر وحشتناک است که آدم چهازتا اسم داشته باشد...

دستم را بسته اند. با دست بند از پشت بسته اند و پشت وانتی انداخته اند.

فاخته ها هر ساله برای بهار کوکو می کردند

بودن یا نبودن تو مسئله‌ای است که برای هیچ‌کس اهمیت ندارد، غیر از خودت.

ویروسی مرموز در حال منقرض کردن مرد هاست و دنیا به دست زن‌ ها افتاده.