توی این اتاقک ایستاده و از حفره ای کوچک به ماشین پلیس هایی که برای دستگیری اش آمده اند نگاه می کند، اما نمیتواند جلوی ذهن اش را بگیرد. که به هر گوشه ی پرت وبی ربطی سرک نکشد. یاسی میگفت:
«لجبازی ذهن» ، می گفت: وقتی میخواهی روی چیزی تمرکز کنی حاشیه ها پر رنگ میشوند و بر عکس، وقتی میخواهی چیزی را فراموش کنی صد برابر توی مغزت درشت و درخشنده میشود...یاسی در این لحظه کجاست؟ چه میکند؟ خوشحال است یا غمگین؟ از اتاقک بیرون میزند و وارد واحد شمالی میشود.
می ایستد در آستانه ی در. احمد پشت به در دراز کشیده روی موکت و ایگور را مثل بالش، بین پاهایش بغل کرده. هردو آرام اند، مثل پدر و پسری که از فوتبال برگشته اند. پایپ شیشه ای و فندک روی موکت افتاده.
(بخشی از رمان)
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 336 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1397 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786229942635 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.