در آخرین لحظات آنی نتوانست بیاید. گرفتار یکی از آن آنفولانزاهائی شده بود که تب اش بیست و چهار ساعتی آدم را می اندازد. ناراحت از این که مجبور است قرار آن شب اش را با هری آرنولد خوش تیپه به هم بزند، به رختخواب رفت. دلیل این که او را «هری خوش تیپه» صدا می کنیم این است که واقعا خوش تیپ است، پسر خوب و متینی هم هست و خوش رفتاری اش با من محض خاطر خودم است نه به خاطر این که برادر آنی هستم. به هر حال، آن روز عصر باید تنها به لاونرست می رفتم. ولی اول باید بازبینی می شدم. مادرم مرا کنار دیوار ایستاند. مثل جوخه ی اعدام یک نفره جلویم ایستاد، که خنده دار است، چون اصلا حالت هایش مردانه نیست، خیلی هم زنانه است، و با هم رابطه ی خیلی خوبی داریم منظورم این است که حس می کنم واقعا دوستم دارد.