یاد بار آخری می افتم که با بهروز بودم.
از سر خاک یاسر بر می گشتیم. نشسته بود کنار پنجره و باد موهایش را در هوا تکان می داد. خیلی خسته و گرفته بود. غم عجیبی در چشمانش موج می زد.
یادم می آید که تسبیح شیشه ای عزیز هم به گردنش بود. یعنی الان هم آن تسبیح همراهش است؟ یا در بازجویی ها آن را گرفته اند. شاید هم پاره اش کرده باشند. چشمانم را می بندم و دانه های شیشه ای سبز را می بینم که روی موزائیک ها می غلتند و هرکدام به طرفی می روند.
پلک هایم را روی هم فشار می دهم...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 218 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 33 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786008460060 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.