به سمت پنجره رفت و پرده را کنار کشید . برخلاف دو روز گذشته هوا کمی گرم تر شده بود و نور خورشید با کنار رفتن پرده تا وسط سالن خودنمایی می کرد . پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید و هوای تازه را به شش هایش هدیه داد . نگاهی به حیاط انداخت . ملوس کنار باغچه لَم داده بود و طبق معمول در حال لیسیدن خودش بود . نگاهش را به آسمان دوخت. آسمان پر شده بود از تکه های ابر سفید که هر یک از دریچه چشمان زیبای دخترک به یک شکل بودند . یکی به شکل گل ، یکی به شکل صورتک انسان و یکی به شکل بادکنک بزرگی که گوشه آن سوراخ شده بود و در حال خالی شدن بود . با خود زمزمه کرد " پس تکه ابر من کجاست ؟ یعنی من هم از میون این ابرها ، ابری برای خودم دارم ؟ کجایی ای قاصدک خوش خبر تا برام خبر رهایی بیاری و منو از این غربت به سرزمین رویاهام بکشونی " آه پرحسرتی کشید و پنجره را بست . نگاهش به ساعت افتاد . چیزی به شروع کلاسش نمانده بود.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 584 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1393 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786006169156 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.