یکی بود، یکی نبود. یک خانم بزی بود که با سه تا بزغالهاش توی خانهی کوچکِ قشنگی زندگی میکرد.
یک روز خانم بزی، هر سه تا بچهاش، شنگول و منگول و حبهی انگور را جمع کرد و بهشان گفت: «بزغالههای عزیزم! شنیدهام تازگیها سروکلهی گرگِ سیاهی این طرفها پیدا شده. خیلی خیلی مواظب خودتان باشید و تا من برنگشتهام، در را به روی کسی باز نکنید.» بزغالهها گفتند: «خیالت راحت، مامان بزی! ما خیلی خیلی مواظب خودمان هستیم.»
خانم بزی درِ خانه را بست و به صحرا رفت تا برای بزغالهها علف تازه بیاورد.
همین که خانم بزی رفت، بزغالهها نشستند و گوششان را چسباندند به در.
گوش دادند... و گوش دادند... و گوش دادند...
اما صدای پای هیچ گرگی نیامد و هیچ گرگی در نزد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رحلی |
تعداد صفحه | 36 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | داستان کودک |
شابک | 9786226839167 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.