گاورگ: و سپس اون رو توی خونه، زندونیش کردن.
هانس: برای گوشمالى کردنش.
گاورگ: اونا، کریستف رو دو روز اونجا نگهش داشتن. از لای در به گفتوگوهاش گوش میدادن. دختربچه میاومده و اون رو میدیده. آره، همون میلدی. کریستف هم، توی اون دو روزی که زندانیش کرده بودن، دست به غذاش نزده بود.
هانس: پس دختره پروانه داشته که او رو ببینه.
گاورگ: میلدی میاومده و میرفته. هر زمانی که کریستف میخواسته، میاومده و هر زمانی هم که او میخواسته، میلدی میرفته.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 62 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | نمایشنامه |
شابک |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.