مدیرِ تولیدی، آقاجواد مرد خوبی بود و با کارگرهای تولیدی مهربان بود و از راحلهخانم هم خوشش میآمد، ولی راحلهخانم بهش گفته بود میخواهد برود پیش خواهرش و اینجا ماندنی نیست. مادرم با راحلهخانم درددل میکرد و حرفهاش را به راحلهخانم میگفت. بچهتر که بودم گاهی مادرم من را با خودش میبرد تولیدی و اگر قرار میشد صاحب تولیدی به کارگاه سر بزند، آقاجواد به مادرم خبر میداد و مادرم من را میفرستاد زیر میزِ برشزنیِ خودش. دورتا دور میز را با یک پارچه پوشانده بود برای همچین وقتهایی. من توی تاریکی مینشستم تا مدیر بیاید و برود. مدیر که میرفت من میآمدم بیرون. غروب هم که میخواستیم برگردیم، آقاجواد شیر و کیک به من میداد که توی راه بخورم.، ولی این مال وقتی بود که هنوز مدرسه نرفته بودم. این آقاجواد بعدها رفت زیر ماشین و مُرد. مادرم بعد از مرگ آقاجواد خیلی غصّه خورد. میگفت آقاجواد یکی از بهترین آدمهایی بوده که توی زندگیاش دیده. میگفت «این از اقبالِ بیجمالِ منه که آدمای خوب دوروبرم میمیرن» و بانو میگفت هر کس تقدیری دارد و ما از حکمت خدا سر درنمیآوریم. .
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 209 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 19 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786002297426 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.