نادر که رفت، دوباره برگشتم و تو کوچه رو نگاه کردم. تا حالا تو عمرم اونجا رو به اون خلوتی ندیده بودم. همهش فکر میکردم الان یکی وایساده پشت یکی از اون درختهای کوفتی و داره منو سُک میزنه. یکی از اون چاقوهای دندونهدار هم دستشه. شاید هم اصلاً تا حالا گورشونو گم کرده بودن. یه لحظه به سرم زد برم پایین و با اون پای آشولاشم وایسم وسط خیابون و عین خُلها داد بزنم تا هر جا هستن، بیان سراغم؛ منم براشون قسم بخورم که قضیه رو به هیشکی نگفتهم و نمیگم، حتا به این نادرِ الاغ که یعنی بهترین رفیقمه. ولی اونها رو نمیشناسی. خیلی لَجَنن. اگه ندیده بودم چهطوری با نامردی میزنن، شاید میرفتم. ولی خودم با همین دوتا چشمم دیده بودم. اینها به هیشکی رحم نمیکردن. مرام نداشتن. میاومدن همون جا وسط خیابون و چاقو رو تا دستهش هُل میدادن تو شیکمم و میزدن به چاک.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 155 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 5 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786006846781 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.