سیمینوف گفت: « سالها قبل یک سرمایهگذار بانکی بود که نتونست بچهاش را بفرسته یک مهدکودک درست و حسابی. میگن بچه هه توی مصاحبه ورودی رسوایی به بار آورده و نتونسته نقاشی انگشتی بکشه. بگذریم، پسره که نتونسته بود به مدرسه موردنظر پدر و مادرش بره، مجبور میشه که...که...»
«که چی؟ بگو! من طاقتش را دارم!»
«بذار این جوری برات بگم که وقتی 5 سالش شد مجبور شد بره.... مدرسه دولتی.»
بوریس ایوانوویچ گفت: «اگه واقعیت داشته باشه، پس یعنی خدایی وجود نداره.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 185 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1396 |
موضوع | داستان خارجی |
شابک | 9786007806593 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.