کلیتون وارد اتاق شد.
اتاق تقریبا خالی از تمام نشانه های پدربزرگ و مادربزرگش بود. کلیتون با خودش زمزمه کرد: «چرا بابایی؟ چرا؟» کلیتون صدای زمزمه ی خودش را در اتاق کوچک با بازتاب آن از دیوار می شنید. تنها چیزهایی که باقی مانده بود تخت خالی بابایی، کمد لباس و آویزش بود. بابایی اولین گیتار و عکس های خودش و مامان بزرگ ایرنه را در این کمد قرار داده بود. خیلی عجیب بود که بابایی و مامان بزرگ در عکس ها جوان بودند. آن قدر جوان بودند که حتی بچه هم نداشتند. این عکس ها مربوط به خیلی خیلی سال پیش بود. چندین سال قبل از اینکه آنها به پدربزرگ و مادربزرگ یا حتی به پدر و مادر تبدیل شوند. کلیتون از ترانه های عاشقانه خوشش نمی آمد اما وقتی رابطه ی عاشقانه ی پدربزرگ و مادربزرگش را به یاد می آورد همه ی آن اشعار و ترانه ها معنی پیدا می کرد. بابایی باحال و جوان و مامان بزرگ ایرنه خوشحال به نظر می رسیدند؛ انگار که می خواستند پرواز کنند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | پالتویی |
تعداد صفحه | 192 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان نوجوان |
شابک | 9789641703167 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.