بی حسی تمام وجود اسنوری را فراگرفت، به همان شدت و قدرتی که سرما تن آدم را بی حس می کند. دست و پایش را احساس نمی کرد، با اینکه دستانش را دید که مثل دستان مرده ها سفید شده اند و به لخته خونی آلوده شده بودند که در رگ های مردان مرده وجود دارد. با اینکه تمام رشته های اراده اش خواستار حرکت بودند، هیچ قسمتی از بدنش حرکت نمی کرد. تنها صدای شکسته شدن تخته چوب های در بود که بدن خیانت کارش را با شوک به بلند شدن وادار کرد. بعد ریزش برف او را محکم به زمین زد. برف روی بام خانه اش بود که گول ها، موقع حرکت تکانش داده بودند و تمام برف روی بام در یک آن سقوط کرده و مانند دستی نرم ولی سنگدل، او را به پایین فشار داده بودند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 488 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 3 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان نوجوان |
شابک | 9786008939917 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.