و من ناگهان احساس سبکى کردم. انگار چیزى از روح باران قطره قطره به تنم نشت مىکرد؛ چیزهاى اضافى و مزاحم را پس مىزد و اصلا جانشین تکّههایى از روحم مىشد. انگار نکبت و پلشتى و رسوبات کینه و نفرت را از تنم مىکند و مىبرد. بعد باران نمنم و ملایم شد. صداى غلغل آبِ جوىها جانشین تلاطمِ ناودانها و شیروانىها شد. به زیر بساط دکانى پناه بردم. تکیه داده بودم و اشگ مىریختم. و آنوقت صداى ترمز یک ماشین و صدایى بم و تحکمآمیز مثل یک پادزهر دوباره نیروى زندگى را به رگهاى تنم سرازیر کرد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 198 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 3 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 978-964-351-260-6 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.