نمی خواستم از او بخواهم که بخوابد حتی تعارف هم نکردم چون می دانستم در این صورت ترس به سراغم خواهد آمد. با آرامش چشم ها را بستم و با اطمینان از این که او اینجاست در آغوش پر مهر و امن او خوابم برد اما کابوس رهایم نمی کرد. خواب دیدم که باز در آن اتاقم و باد پنجره ها را بر هم می کوبد و من جیغ می کشم اما هیچ کس به دادم نمی رسد. همان مرد با چشمان ترسناکش پشت پنجره ایستاده و می خندد، دیوانه وار می خندد و پنجه بر شیشه می زند، از زیر سبیل کلفت و پرپشتش یک ردیف دندان زرد مشخص است. به سوی در می دوم، قفل است، جیغ می کشم و جیغ، او وارد اتاق می شود… پریشان از خواب پریدم، تمام تنم خیس از عرق بود گویا کوه کندم، نفسم بالا نمی آمد نگاهم به سوی مادر دوید. با لبخند در نور کم رنگ چراغ خواب به من می نگریست و کتابی هم در دست داشت. دستمالی درآورد و عرق از پیشانی ام پاک کرد و گفت: نترس دخترم، باز کابوس دیدی؟

ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب