ژان-باتیست کلمانس که سابقاً در پاریس وکیل بوده و اکنون در هلند در تبعیدی خودخواسته به سر میبرد، در برابر شنوندهٔ خاموش خود ماجرای زندگیاش را اعتراف میکند. مهمترین ماجرای زندگی او سقوط یک زن است. شبی در کنار رود سِن ایستاده و زنی را میبیند که از روی پل خم شده است. چند لحظه بعد، صدای سقوط زن در رود را میشنود. او برای نجات زن هیچ کاری نکرده و این صحنه تا آخر عمر او را زجر میدهد. عاقبت از منصب خود دست میکشد و به زندگی خاموشی در آمستردام پناه میبرد. نمیتوان با اطمینان گفت کلمانس خود کامو است، ولی زندگی او مشترکات زیادی با کامو دارد.
خلاصهٔ رمان سقوط
روز اول
ژان-باتیست کلمانس در کافه «مکزیکوسیتی» در شهر آمستردام به یکی از هموطنان فرانسویاش برمیخورد و در ترجمهٔ حرفهایش برای پیشخدمت به او کمک میکند. سر صحبت میان آنها باز میشود و کلمانس خود را «قاضی نادم» معرفی میکند. پس از خروج، کلمانس مخاطب خود را همراهی میکند و حین عبور از محلهٔ یهودیها دربارهٔ دهشتهای جنگ و جنایات نازیها میگوید. همچنین از هلند میگوید، سرزمین تاریخ و رؤیا، «کشور تاجران و رؤیاپردازان». وقتی به پلی میرسند کلمانس ناچار میشود از همراه خود جدا شود، زیرا قسم خورده که دیگر هرگز شبها از روی هیچ پلی عبور نکند. بنابراین قراری با او میگذارد تا فردا دوباره همدیگر را ببینند.
روز دوم
کلمانس از گذشتهٔ خود میگوید. سابقاً در پاریس وکیل زبردستی بوده و سوابق درخشانی داشته. خوشبخت و مورد احترام همگان بوده. سرشار از غرور بوده، خود را برتر از دیگران میدانسته و همه را از بالا قضاوت میکرده است.
تا اینکه در شبی پاییزی، روی پل دزار پاریس، صدای خندهٔ عجیبی میشنود. متغیر به خانه برمیگردد و وقتی در آینه نگاه میکند، گویی لبخندش دوگانه شده است.
روز سوم
کلمانس اعترافاتش را ادامه میدهد. خندهٔ روی پل چشم او را به بیهودگی همهچیز باز کرده است. واقعهٔ دیگری چشم او را بیشتر به روی پوچی غرورش باز میکند، دعوای او با موتورسواری در پشت چراغ قرمز است. کمکم پی میبرد که روابطش با زنان نیز زیر سایهٔ همین غرور بوده است. با یادآوری این خاطرات، به دوسه سال قبل از آن بازمیگردد و شبی را به یاد میآورد که پیش چشم او زن جوانی خود را از پل درون رود سن انداخته ولی کلمانس کاری برای نجات او نکرده و دنبال راه خود را گرفته است.
روز چهارم
کلمانس در یکی از جزایر زویدِرزه اعترافات خود را ادامه میدهد: او پس از آنکه به روحیات خود آگاه میشود، سعی در جلب محبت اطرافیان دارد، ولی با همان قضاوتها و همان روحیهٔ پرنخوت از جانب آنها روبرو میشود. میفهمد که کل ماجرا کمدی است و تصمیم میگیرد با پرده برداشتن از دورویی تمام انسانها، همه چیز را به سخره بگیرد. بنابراین تدبیری که میاندیشد این است که چهرهٔ منفوری از خود به نمایش بگذارد تا تصویر شریفی که در میان مردم دارد رنگ ببازد.
همان روز (اندکی بعد)
کلمانس سوار بر قایقی که آنها را به آمستردام برمیگرداند، با حسرت از زیباییهای یونان یاد میکند و دوباره به سراغ قصهٔ خود میرود. مدتی در جستجوی عشق کوشیده ولی به نتیجهای نرسیده است. دلزده در راه عیاشی میافتد و بعد خودش و تمام بشریت را مقصر میداند. مسیح هم اگر بر روی صلیب کشته شد، به دلیل آن بود که خود را در کشتار فرزندان یهودیه مقصر میدانست.
روز پنجم
کلمانس بیمار است و هموطنش در خانه به دیدار او میرود. تبدار است و بر روی تخت دراز کشیده است. برای هموطنش تعریف میکند که در زمان جنگ، از یکی از همرزمانش که در حال جان دادن بوده، آب دزدیده است. اکنون در کمد اتاقش تابلوی «قضات صالح» اثر یان ون ایک را پنهان کرده که پلیس در تمام دنیا در جستجوی آن است. امیدوار است روزی به این جرم دستگیر شود. نهایتاً برای هموطنش معنای «قاضی نادم» را توضیح میدهد: او نزد دیگران به گناهانی اعتراف میکند که ممکن است هر کس دیگر هم مرتکب شده باشد. بنابراین نخست ندامت میورزد، بعد خود را قضاوت میکند و بعد آزاد میشود. هرچند تبدار است ولی دوست دارد بلند شود و بارش برف را تماشا کند. همین کار را میکند و دوباره دراز میکشد. هربار مشتری دیگری به سراغ او میآید امیدوار است پلیس باشد که برای دستگیری او به جرم سرقت تابلو آمده است. این بار همین امید را داشته، غافل از آنکه این ناشناس، وکیلی است پاریسی مانند خود او.
دربارهٔ رمان سقوط
رمان سقوط در سال 1956 منتشر شد. کامو ابتدا قصد داشت نام دیگری بر آن بگذارد؛ مثلاً «فریاد» (فریادی بر سر جامعه، بر سر اگزیستانسیالیستها). سقوط معنایی اخلاقی، اجتماعی، فیزیکی، مذهبی، جغرافیایی و البته ادبی در خود دارد. پیش از هر چیز در کتاب با معنای فیزیکی آن مواجه میشویم: زن جوانی خود را از پل روایال درون رود سن میاندازد و خودکشی میکند. سقوط فیزیکی او مایهٔ سقوط اخلاقی کلمانس میشود. از طرفی سقوط جغرافیایی نیز هست: او از ارتفاعاتی که محل زندگی سابق او بوده، به سرزمینی بسیار پایینتر از سطح دریا یعنی آمستردام میرود. وجه مذهبی سقوط این است که هم نام کوچک او و نام خانوادگیاش ما را به یاد یحیای تعمیددهنده میاندازد: ژان-باتیست (یحیای تعمیددهنده) و کلمانس (clamans in deserto = در بیابان فریاد میزند). همچنین عنوان سقوط ما را به یاد هبوط آدم و حوا از بهشت میاندازد. همچنین رمان طوری به پایان میرسد که گویا خود کتاب هم دچار سقوط شده است. در پایان کتاب، کلمانس طوری حرف میزند که اگر دوباره فرصتی به او داده شود، زن را نجات نخواهد داد و همان اشتباه را تکرار خواهد کرد. او حتی از اینکه مرتکب خطا شده و سقوط کرده اظهار خوشوقتی میکند. آخر کلمهٔ کتاب این است: «خوشبختانه!»
آلبر کامو در سال 1957 به دلیل «پرتو افکندن بر مسائلی که دوران حاضر پیش روی آگاهی انسان قرار داده است» موفق به دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات شد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 120 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | انتشارات علمی و فرهنگی |
نوبت چاپ | 10 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9786001216541 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.