من مثل آدمهای برقزده از جا جستم. خوب چشمهایم را مالیدم و به دقت نگاه کردم. چشمم به آدمک خارقالعادهای افتاد که با وقار تمام مرا تماشا میکرد . فراموش نکنید من در جایی بودم که هزار مایل دور از هرچه آبادی بود. به نظرم هم نمیآمد که این آدمک کوچولو راه گم کرده، یا از خستگی یا گرسنگی یا تشنگی یا ترس از پا افتاده باشد. بهظاهر نیز به بچهای که در دل صحرا، در هزار مایل دور از آبادیها گم شده باشد، هیچ شباهت نداشت.
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.