کاری به ملک اربابی آمده بودیم.او مست بود.لیوبف آندره یونا آن طور که حالا یادم می آید،زن جوان و بسیار لاغری بود.مرا به دستشویی اتاق بچه ها آورد و گفت:«گریه نکن دهاتی کوچولو تا وقتی بخواهی ازدواج کنی خوب میشود...»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 80 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 14 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | نمایشنامه |
شابک | 9789649652443 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.