مردی شده بود با شنل کهنه که پارگیهای زیاد، چیزی از حجاب و مخفیگری برایش باقی نگذاشته بود. از چشم دواندنش شناختمش، و او مرا به جا نیاورد. به تخته سنگی تکیه داده بود و به سیاهی زیر پایش نگاه میکرد. برق شهر قطع بود و زیبایی شبهای تهران بیآن همه نقطه ریز روشن، رهگم کرده و خاموش، مردی را به انتظار ظهور، به تختهسنگی صاف و کمیاب میخکوب کرده بود. پرسیدم: ((دنبال کسی میگردی؟)) ((دیگر خیال آشنایی با هیچ زنی را ندارم.))
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 232 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 4 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789643117405 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.