زایر مختار به میدان برگشت، پیرمردها بلند شدند. محسین لبههای کرد کش را کشید روی سینه، قدم بلندی برداشت انگار کار مهمی دارد گفت : یالا، یا خدا، اللهکرم گفت اووف! همی فقط منتظر تو بود که بگی. اگر تو گفتی همین حالا میباره. علییار گفت: تو یعنی نمیتری دهن میراث گشتهات 1 دقیقه ببندی؟ محسین گفت: راست میگه خوب ده کمی خودت بگیر ببینم چطور میشه؟
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 120 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1398 |
موضوع | رمان فارسی |
شابک | 9789651205958 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.