و قطع میکنم. با مترو میروم ایستگاه حقانی و از آنجا میروم پارک طالقانی. الان دیگر دقیقا میشود گفت گم گشته ای دارم. لابهلای درختها قدم میزنم. فکر بنز یک آن رهام نمیکند. به یاد داستان شبهای روشن داستایوسکی میافتم، بنز با آن رنگ آلبالوییاش یک لحظه در آسمان تیره زندگیام درخشید، جرقهای زد و محو شد. بعد در پس پشت ذهنم آن چشمها شکل میگیرند و میفهمم دیگر نمیتوانم آن درشتی نامعمول و آن تاریکی و ابهامش را فراموش کنم. اصلا هم به یاد آن بریدگی روی گونه یا شکستگی گردن یا آن دست آویزان از کتف نمیافتم. همه چیز فقط در آن چشمها خلاصه میشود؛ چشمانی گشوده بر جهانی ناشناخته و کشف نشده. مهمتر از همه این که حالت نگاهش نشان میداد که من هم فکر او را به خود جلب کردهام. امواج عاطفی زمانی تسخیرکنندهاند که بازخورد داشته باشند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 92 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1393 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786002294197 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.