من بیرون نمیآمدم، پشت میز او پهلوی گنجه کتابش مینشستم، گنجهای که پر از کتابهای روستایی بود، کتابهایی که آنقدر در نظرش عزیز بود و حالا بیحال افتاده با حالتی غمزده به من مینگریستند. ساعتهای متمادی که زنگ هفت و هشت و نه زده میشد و شبهای پاییزی با سیاهی خود پشت پنجرهها را قیرگون میساخت. به دستکشهای کهنه یا قلمی که او در دست میگرفت و به قیچی کوچکش نگاه میکردم. هیچ کاری نمیکردم و بهخوبی میفهمیدم که کارهای سابق من مانند شخم زمین یا درو تنها بهخاطر خوشامد او بوده است. اگر او مرا مأمور کندن چاه گودی میکرد که تا پهلویم را آب بگیرد، بیچون و چرا آن کار را میکردم.
حالا که او در کنارم نبود، ...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | پالتویی |
تعداد صفحه | 211 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | انتشارات علمی و فرهنگی |
نوبت چاپ | 9 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | داستان کوتاه روسی |
شابک | 9786001215988 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.