ساعت حدود ده صبح بود که با کاوه،پسر عموم،سوار ماشین داشتیم میرفتیم طرق به آسایشگاه پدرم و عموم به نذری داشتن که باید میبردیم اون جا می دادیم؛نذری یه دستگاه لباسشویی صنعتی بود با یه چک به مبلغ خیلی زیاد! ماجرا نذری این بود که پارسال چند روز برامون یه کاری پیش اومد؛من و کاوه یه جا قرار داشتیم و نمیتونستیم بریم کارخونه!
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 544 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 11 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789645724670 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.