مردم همیشه می گفتند که اوه و همسرش مثل روز و شب هستند. طبیعتا اوه حکم شب را داشت، هر چند برایش مهم نبود. ولی هر بار که یک نفر این حرف را می زد، همسرش سر ذوق می آمد، چون در حالی که با صدای بلند می خندید، می توانست بگوید که تنها دلیل این که مردم اوه را شب صدا می کنند این است که آن قدر خسیس است که کلید خورشید را نمی زند.

اوه هیچ وقت نتوانست بفهمد که چرا سونیا او را به همسری برگزید. سونیا فقط به چیزهای انتزاعی علاقه داشت؛ کتاب، موسیقی و کلمات منحصر به فرد. اوه به چیزهایی علاقه داشت که بتواند آن ها را لمس کرد. به آچارکشی و فیلتر روغن علاقه داشت. اوه دست در جیب از وسط زندگی عبور می کرد، همسرش می رقصید.

ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب